نمیدونم لحظه یِ آخر به چی فکر میکرد
به سقوطِ یک برگ یا ایرانِ محکوم به مرگ
به قلبِ پر درد یا چشمایِ خیسِ مادر ...
پ.ن: چقدر غم داره :(
نمیدونم لحظه یِ آخر به چی فکر میکرد
به سقوطِ یک برگ یا ایرانِ محکوم به مرگ
به قلبِ پر درد یا چشمایِ خیسِ مادر ...
پ.ن: چقدر غم داره :(
چندروز پیش، بالاخره مستندِ شهبانو رو دیدم. فارغ از همه یِ اتفاقهایی که افتاده، آخرش خیلی برایِ فرح گریه کردم. برایِ فرح به عنوانِ یه انسان رویِ این کره یِ خاکی. به خاطرِ فشارهایی که این همه سال تحمل کرده، به خاطرِ داغهایی که دیده، و به خاطرِ اون حفرهای که تو قلبش به وجود اومده.
بعد کامنتهایِ مردم رو خوندم، واقعیتش اینه که دیگه از بیشعوریِ یه عده حتی تعجب هم نکردم.
برایِ وام درخواست زدم، کلی حساب و کتاب کردم و بالاخره تصمیم گرفتم درخواست بزنم. مبلغش زیاد نیست و این ترم احتمالا بین یک و نیم تا دو تومنه. اما باز یه جورایی یه قسمت از کارامو راه میندازه.
تو برنامه ام بود که تا آخرِ امسال گوشیِ جدید بخرم، اما کلِ پس اندازم رفت برایِ کلاسهام و بقیه یِ چیزایی که خیلی یهویی قیمتشون بالاتر از چیزی که برآورد کرده بودم شد!
از تیرماه هم باید یواش یواش قسطِ وام بدم.
پس حالا حالاها نمیتونم به خریدنش فکر کنم، مگر اینکه تو یه قرعه کشیای چیزی یه مبلغِ زیادی پول برنده شم😂 که البته محاله!
زندگی داره سخت تر میشه و حقیقتش دارم از این وضع میترسم، از کوچیکتر شدنِ سفرهها دارم میترسم. تمامِ تلاشم رو میکنم باری رویِ دوشِ بابا نشم، اما تا کجا میتونم ادامه بدم؟
بی صبرانه منتظرم همه یِ چراغهای خونه خاموش شه، سکوت همه جا رو بگیره، بعد موسیقیِ امشبمو پلی کنم و راهیِ سرزمینِ قشنگِ خیالم شم. اگر دوست داشتین به موسیقیِ پس زمینه یِ سرزمینِ خیالم گوش کنین، لینک ساوندکلاودش رو میذارم. با فیلترشکن میشه بهش گوش کرد.
یه بورد تو پینترست برایِ خودم دارم، اسمش رو گذاشتم [نور]. اینقده عکساش قشنگن، هرروز میرم نگاشون میکنم و کیف میکنم از اون همه قشنگی!
صبح شده، باید کم کم از پتویِ عزیز و گرمم دل بکنم، یه کم دیگه پنجرهها رو باز کنم و نورِ منتظرِ پشتِ پنجره رو بپاشم تو خونه :)
من الان خوشحااااااااال ترین آدمِ رویِ کره یِ زمینم، میپرسین چرا؟ چون سه تا آهنگِ بیییی نهایت زیبا از فرح، محدثه و سیم هدیه گرفتم.
+اگر یه روزی خواستین خوشحالم کنین، از آهنگهایِ پلی لیستِ محبوبتون برام بفرستین ^-^
بعد از یه پینترست گردیِ طولانی درحالی که گوشامو سپردم به دالانهایِ تو در تویِ ساوندکلاود، دارم مینویسم. خب ناراحتم که دوباره فیلتر شده. دیگه نمیتونم رو لپ تاپم بیارمش بالا، تلاشهام برایِ پیدا کردنِ فیلترشکنِ خوب هم بی فایده بود. اول باید یه فکری به حالِ ویندوزم کنم که جون میکنه کارامو راه بندازه :)) دوست دارم خودم یاد بگیرم و راهش بندازم، نه که ببرم بیرون. البته حالا حالاها وقتشو ندارم، اینقدر همه چیم به هم گره خورده که نمیتونم یه گوشه براش باز کنم.
خب کسی نتونست مامان طلا رو قانع کنه که امسال نذرش رو جورِ دیگهای ادا کنه، در نتیجه امروز از صبح همه بدو بدو رفتن کمک و تا ظهر همه چیز رو آماده کردن، بعد هم که همه رو بسته بندی کردیم و پخش کردیم. نزدیکهای ظهر رفتم اونجا، پرستار کوچولو هم بالاخره تونسته بود مرخصی بگیره و اونجا بود. یادم نمیومد آخرین بار کی دیده بودمش. ما دوتا بسته بندی میکردیم. تا نزدیکهای 3 اونجا بودم و بعد برگشتم خونه. شخصیت خوندم و کتابِ فیست تموم شد. ولی یه چندفصل از شولتز مونده. پاورِ دومِ زبان رو هم دیدم. اما به قدری دور و برم شلوغ بود که باید فردا هم دوباره ببینمش!
فردا تعطیل رسمیه اما رضاعلیِ زورگو کلاسش رو برگزار میکنه، سِدامین هم که امتحان گذاشته بود و اینقدر بچهها بهش اعتراض کردن که گفت یکشنبه شب ازتون امتحان میگیرم :/ هنوز نرفتم ببینم از چی میخواد امتحان بگیره، اما فردا باید بخونم! کلی تمرین هم دارم که تا فردا باید انجام بشه. دوس ندارم انجام بدم :/
امروز خیلی داستان داشتم، از صبح تا ظهر تو وضعیتِ روانیِ خوبی نبودم، اما خداروشکر که تصمیمِ درستی گرفتم و اون خشم رو جایی تخلیه نکردم.
+خب دیگه غرغرهام تموم شد :))
یادتونه چندوقت پیش عکسِ شکوفههایِ لیمو رو گذاشته بودم؟ حالا این شکلی شدن :) چون چندشبه اینجا خیلی سرد شده، صبح مراسمِ لیمو چیدن داشتیم تا یه وقت سرما بهشون نزنه. عااااشق این لیموهام، چون میشه با پوست خوردشون ^^
تعداد صفحات : 0