loading...

بـهــآرنــارنــج🍃

نوشته های گاه و بی گاه خانمِ زی زی

بازدید : 524
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 14:38

خیلی دارم به حرفهایِ امشبِ مامان فکر میکنم. شاید داره درست میگه. اما تهش باز هم یه چیزی تو مغزم فریاد میزنه و میگه خانمِ زی زی، طبقِ اصولِ خودت برو جلو و قبول کن یه سری از این آدمایِ دور و برت داستانشون فرق داره. مثلِ ف. من فکر میکنم باید همه یِ توانم رو براش بذارم و هرکاری که میتونم براش انجام بدم. اما مامان عقیده داره یه سری از کارهایی که انجام میدم اصلا وظیفه ام نیست و باید یه حد و مرزی وجود داشته باشه. راستش من از این خط کشی‌ها خوشم نمیاد. و به نظرم برایِ رابطه با یه آدمایی نمیشه خط کش و مداد برداشت و حد و حدود مشخص کرد.

این یکی از چالش‌هایِ اصلیم با مامانه. و چون دراین زمینه عقیده اش با من فرق میکنه، نمیتونم خیلی ابعادِ این قضیه رو براش باز کنم.

کار خیر انجام بده اما درست!!!
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی